گزیده بیانات مرحوم علامه مصباح یزدی(رحمه الله علیه):
مقام معظم رهبری(اید الله تعالی) در پیامی به جامعه اسلامی دانشجویان، به این نکته اشاره کردند که شما سربازانی با بصیرتی شبیه عمار، و استقامتی مانند مالک اشتر باشید. با وجود تربیت بسیاری از شخصیتها در محضر امیرالمؤمنین(علیه السلام) چه در 25 سال قبل از خلافت و چه در دوران خلافت ایشان، بهدلیل دو ویژگی ممتازی که در وجود این دو شخصیت بود، از آنها نام میبرد. عمار(رضوان الله علیه) از کسانی بود که از همان سالهای نخستین همراه با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه مهاجرت کرد؛ در حالیکه از دست کفار و مشرکان فرارکرده بود، پدر و مادرش را به شهادت رسانده بودند، و خود او را نیز شکنجه دادند تا به شهادت برسد؛ اما او تقیه و اظهار برائت از اسلام کرد و بعد از فرار از دست آنها، به مدینه آمد؛ ولی چون از این مسئله خیلی نگران بود، با نگرانی خدمت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مشرف شد و گفت من چنین کاری کردم، وضع من را چهطور میبینید؟ در این حال این آیه نازل شد: « إِلاَّمَنْ اکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بالإِیمَانِ»؛ نباید از کفار و مشرکان طرفداری کرد؛ مگر این که کسی از روی اکراه با آنها اظهار همراهی کند، درحالیکه دلش به ایمان مطمئن است؛ یعنی تردیدی ندارد و فقط برای خلاص شدن از چنگ دشمنان ابراز موافقت کند. حضرت این استنباط عمار را نوعی فقاهت نامیدند.
عمار در همان زمان، در بین اصحاب پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ممتاز بود؛ بهگونهای که همیشه سعی میکرد از جزئیترین حرکات و سکنات پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تبعیت کند؛ تا آنجا که ایشان درباره او فرمود: خدا عمار را مشمول رحمت خودش قرار دهد، او را یک گروه سرکش به قتل خواهند رساند: تقتله الفئة الباغیه.(بحار الانوار، ج 18، ص 113) کسانی که این سخن را شنیده بودند، منتظر بودند تا ببینند این «فئه باغیه» چه کسانی هستند که عمار را به شهادت میرسانند؛ تا اینکه در جنگ صفین، عمار که پیرمردی حدوداً نود ساله بود، در سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرکت کرد و به دست اصحاب معاویه کشته شد. برخی از طرفداران و یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) که اندکی شبهه در دلشان بود، دریافتند برحقاند، و طرفداران معاویه «فئه باغیه» هستند، و این خود نوعی شکست برای آنها بهشمار میآمد... معمولاً در جنگ ـ آنهم جنگهای تنبهتن آن زمان که مردان جنگی میبایست نیرومند و قوی باشند ـ حضور یک پیرمرد نود ساله در جنگ مسئلهای استثنایی بود؛ چنین فردی تا چه اندازه میتواند در جنگ نقش داشته باشد؟ اما افتخار میکرد که در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد، و آرزوی شهادت داشت، تا اینکه در نهایت نیز به شهادت رسید. این ویژگی نشان میدهد در هیچ شرایط و سنی نباید شانه از زیر بار تکلیف خالی کرد. وقتی دستور رهبر است، اگر یک پیرمرد نود ساله هم احساس کند حضورش میتواند نقشی در پیروزی حق داشته باشد، نباید از پذیرش تکلیف خودداری کند و بگوید ما دیگر پیر هستیم و کارمان گذشته است...
آن کسی که در عمل نقش بسیار مؤثری در حمایت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پیروزی سپاه اسلام داشت، مالک اشتر بود... با اینکه بیشترین نقش را در سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حمایت از ایشان بر عهده داشت، بسیار متواضع و به دور از تظاهر و خودنمایی بود... علامه حلی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب رجال خود... درباره مالک اشتر میگوید برای او همین بس که وقتی خبر شهادت او در راه مصر به حضرت علی(علیه السلام) رسید، ایشان خیلی ناراحت شدند و فرمودند: کانَ لی کما کُنتُ لِرَسولِالله(زرکلی، اعلام، ج 5، ص 259.)منزلت مالک اشتر نسبت به من، مثل منزلت من نسبت به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بود... چرا مقام معظم رهبری خطاب به دانشجویان فرمودند: شما چنین سربازانی برای اسلام باشید. البته ایشان روی ویژگی «استقامت» مالک اشتر تأکید کردند؛ اما ضروری است در اینباره مطالبی را بیان کنیم... وقتی از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یاد میکنیم، منظور این نیست که همه آنها همتراز بودهاند؛ درباره اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام) نیز به همین صورت است... برخی رهبر میخواهند برای آنکه حرفشان را بپذیرد و خواستههایشان را عمل کند؛ اما عدهای هم رهبر میخواهند برای اینکه پایشان را جای پای او بگذارند؛ اصلاً شیعه یعنی کسی که پایش را جای پای معصوم بگذارد.
بههرحال، همه کسانی که به نام اصحاب، از پیروان و یاران بودند، در یک سطح نبودند و تفاوتهای کلی با هم داشتند؛ به تعبیری ساده، برخی بهصورت اتفاقی مسلمان، یا پیرو امامی شده بودند... برای مثال، در زمان خلیفه اول، عدهای به خاطر ندادن زکات، مرتد شدند و خانوادههای خود را نیز مرتد کردند و از دین برگشتند. در بین شیعیان نیز چنین افرادی پیدا میشدند؛ عدهای شناخت کافی از ائمه(علیهم السلام) نداشتند؛ نه میدانستند که اینها منصوب از طرف خدایند، و نه اینکه اطاعت از ایشان واجب است به طوری که همه چیز را در اختیار او قرار دهیم و هیچ نوع رفتاری، غیر از آنچه آنها میگویند، نداشته باشیم؛ این مراتب ضعیف ایمان است که کم و بیش در ما نیز وجود دارد... سید حسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان به من میگفت شما خیال نکنید که ما در حزبالله لبنان منتظریم تا مقام معظم رهبری امری بفرمایند و اطاعت کنیم؛ ما وقتی بدانیم ایشان چیزی را دوست دارند، با تمام وجودمان میکوشیم به آن عمل کنیم؛ حتی اگر هیچ دستوری هم به ما نداده باشند. نمونه کامل چنین پیروی از امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مالک اشتر بود... مالک اشتر مردی جوان، قوی و شجاع بود؛ حتی در شجاعت، عبادت، تواضع و اخلاص نیز شبه علی(علیه السلام) بود؛ یعنی واقعاً نمونه یک آینه تمامنما از شخصیت علی(علیه السلام) بود... یعنی شجاعت مالک بهاندازهای بود که وقتی میخواستند از او تعریف کنند، میگفتند اگر شهر کوفه را هم پر از جمعیت کنید، مالک بهتنهایی حریف همه آنهاست... شجاعت، تواضع و سادهزیستی او مثالزدنی بود... خداوند وعده داده است کسانی که او را یاری میکنند، یاری رساند. این مسئله، خود عاملی برای استقامت است و کسی که با این رویکرد به میدان آید، هیچگاه از میدان فرار نخواهد کرد. پس ایمان قوی و اخلاص در عمل، یکی از ویژگیهای شخصیتی مالک اشتر بود...
مالک بهخوبی و با اعتقاد کامل میدانست...که بنیامیه برای حذف بنیهاشم توطئهها و نقشههای زیادی به کار میبردند؛ نقشههای مختلفی را در طول 25سال به شکلهای مختلف عملی کرده بودند. در این میان، دو کشور شام و مصر اهمیت فوقالعادهای داشتند... این دو کشور در فاصله دورتری از مرکز اسلام بودند و بهخاطر این دوری، آشنایی چندانی با آموزهها و حقایق اسلام نداشتند، بنیامیه بر آن بود که این دو کشور را در اختیار خود بگیرد و بنیهاشم را از بین ببرد. به همین دلیل، بعد از داستان کربلا بلافاصله به مدینه حمله کردند، خون مردم را حلال کردند و حتى به دختران و زنان مسلمان تجاوز کردند. مالک این چیزها را تحلیل میکرد و میفهمید؛ اما مسلمانهای ساده میگفتند مسلمان، مسلمان است؛ بنیامیه هم پسرعموهای بنیهاشم هستند؛ اینها همه از قریش هستند؛ چه فرقی برای ما میکند که اینها باشند یا آنها؛ همه اینها نماز میخوانند... به همین دلیل، یک روز با کسی که طرفدار بنیامیه بود بیعت میکردند و روزی دیگر، با فردی دیگر از جبهه مقابل؛ یعنی برای این توده کممعرفت و بیفرهنگ، خیلی فرق نمیکرد در کدام جبهه حضور داشته باشند؛ اما مالک از کسانی بود که میتوانست عمق ریشههای حرکتها را تحلیل کند و بفهمد منشأ آنها کجاست و اینها درصدد چه هستند و پیروی از علی یعنی چه؛ در عین حال که مصالح اسلام را میسنجید و نمیخواست در داخل دولت اسلامی شورش و بههمریختگی پیش آید تا دشمن سوء استفاده کند...
دیگر ویژگی خاص مالک اشتر، بصیرتش بود که مقام معظم رهبری نیز بسیار روی این واژه تأکید میکنند؛ اما ما هنوز هم درست به کنه این حقیقت پی نبردهایم و آنطور که وظیفهمان است، برای کسب آن نکوشیدهایم و قدرش را هم نمیدانیم. از نشانههای بصیرت او این بود که فریب تقدسمآبیهای خوارج را نمیخورد؛ آنها غالباً رنگهای زرد و پیشانیهای پینهبسته داشتند، به قرّاء و حافظان قرآن مشهور بودند؛ اما مالک که انسانی درشتهیکل، قوی، در شمایل یک فرمانده لشکر و خوش قدو قواره بود، به اینها بها نمیداد و میگفت اینها سطحی هستند و خود او بیشتر به بصیرت معنوی و عقلانی اهتمام داشت؛ تا اینکه داستان حکمیت پیش آمد. هنوز بسیاری از ما از جنگ صفین، و اینکه چه کسانی درگیر جنگ بودند و چند نفر کشته شدند، اطلاع کافی نداریم... بههرحال، این جنگ بسیار عجیب بود؛ جنگی که در آن هر دو طرف به نام اسلام میجنگیدند، هر دو طرف هنگام ظهر در صف نماز جماعت میایستادند و به فرماندهشان اقتدا میکردند. این جنگ مدت زیادی طول کشید و بیش از صدهزار نفر در آن کشته شدند... مورخان آوردهاند که در این جنگ، در یک شبانهروز ـ که شب آن لیلة الهریر و روز آن یوم الهریر بود ـ بیش از 36 هزار نفر کشته شدند. در چنین موقعیتی مالک وقتی میدید که بسیاری از یارانش در حال کشته شدن هستند ـ زیرا آنها تجربه و شجاعت جنگی مالک را نداشتند ـ به گریه افتاد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) وقتی دیدند مالک گریه میکند، گفتند: «ما یُبْکیکَ یا مالک؟»؛ چه چیزی موجب گریه تو شده است؟ «لا اَبکَی الله عَینَیک»؛ خدا چشمان تو را نگریاند؟ مالک گفت: آقا میبینم اینها به شهادت میرسند و به بهشت میروند؛ ولی من از بهشت محروم هستم. امام(علیه السلام) فرمود: «اَبْشِر بِخَیر»؛ بشارت باد بر تو به خیر؛ مژدهای دادند که تو به خواستهات میرسی. مالک کسی بود با این قدرت و با این شهامت، آنهم در چنین جنگی که وقتی دشمن نام او را میشنید، لرزه بر اندامش میافتاد. وقتی مالک میگفت «هل من مبارز»، کسی بیاید با من بجنگد، بسیاری از شجاعان شام میلرزیدند و جرئت نمیکردند با او مواجه شوند؛ اما چنین کسی گریه میکند و میگوید میبینم اینها دستهدسته به بهشت میروند و من جاماندهام. از سوی دیگر، وقتی لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آستانه پیروزی قرار داشت و در لشکر معاویه آثار شکست ظاهر میشد، عمروعاص دستور داد قرآنها را سر نیزه کنید و بگویید ما با شما جنگ نداریم و هر چه قرآن میگوید عمل میکنیم؛ این قرّاء و حافظان قرآن با پیشانیهای پینهبسته، دست از جنگ کشیدند! امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: من قرآن ناطقم، اینها حیله است؛ اما گوش ندادند و گفتند ما با قرآن نمیجنگیم. کار به آن جا رسید که گفتند به مالک بگو برگردد، «والا قَتَلْناک نَقْتُلُک کَما قَتَلنا عُثمان»؛(ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 186) همانطور که عثمان را کشتیم، تو را نیز میکشیم! بگو مالک برگردد، ما با قرآن نمیجنگیم! مالک به امام(علیه السلام) پیغام داد اگر یک ساعت به من مهلت دهید، کار را تمام میکنم. امام(علیه السلام) فرمود: اگر میخواهی علی را زنده ببینی برگرد! یعنی مالک هم آنقدر بصیرت داشت که فریب نمیخورد، و هم وقتی امام(علیه السلام) با قاطعیت فرمود برگرد، گفت حال که شما میفرمایید، چشم.
پس ایمان، اخلاص، تواضع، شهادتطلبی، و در نهایت اطاعت از رهبری، مجموعه ویژگیهای تشکیلدهنده شخصیت مالک اشتر است. اینکه مقام معظم رهبری میفرمایند شما چنین سربازانی باشید، یعنی بکوشید این ویژگیها را در خودتان کسب کنید تا بتوانید در راه حق استقامت داشته باشید و فریب مذاکرات دشمنان و پیشنهاد صلح و... را نخورید؛ آنها هیچگاه دلشان به حال شما نخواهد سوخت. بهترین شگردهایشان این است که در نهایت قرآن را سر نیزه میکنند؛ الان میگویند بعد از مارکسیسم، بزرگترین دشمن ما در این عصر اسلام است؛ اما شاید روزی برسد که بگویند ما اسلام را قبول داریم، اما آن روز هم نباید فریب آنها را بخوریم. باید اهداف آنها را شناخت، باید دید پشتپرده با هم چه صحبتهایی میکنند و چه قولهایی به هم میدهند.
مجموع اینها در داشتن بصیرت، ایمان و تقوا خلاصه میشود. اگر این عناصر در کسی جمع شد، حتی اگر یک نفر هم باشد، میتواند کار یک لشکر را انجام دهد: «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»(بقره/249) نباید به این فکر کرد که تعداد آنها چند میلیون بیشتر از ماست. این عددها و آمارها معیار نیست؛ ایمانها را در یک کفه بگذارید، ببینید کدام کفه سنگینتر است. اینجا کمیت ملاک نیست؛ از اینرو، به کمیت و تعداد زیاد آنها نگاه نکنید، دنبال کیفیت باشید. این جمعیتها در روز واقعه پراکنده میشوند؛ آن کسی میماند که با ایمان قوی دل به خدا سپرده باشد و انگیزهاش اطاعت خدا و پیروزی حق باشد؛ نه از کمی جمعیت خودش و نه از کثرت دشمن بهراسد؛ بلکه به وعده خدا دلگرم باشد و از رهبری اطاعت کند، که مورد رضایت خدا و امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) است.
گزیده بیانات حضرت آیت الله مصباح یزدی درباره حوادث اخیر:
از صدر اسلام تا کنون حوادثی وجود داشته که از آنها به عنوان «فتنه» یاد شده است. جریان مسجد ضرار در زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، داستان سقیفه و جنگهای جمل و صفین و نهروان، همه از جمله این حوادث بودهاند.
بصیرت در فتنهها گوهر گرانبهایی است که میزان آن در افراد مختلف متفاوت است و باید خدا را شاکر بود که در رأس هرم نظام، رهبری قرار دارد که بصیرت وی بیش از همه مدعیان است.
اما کسانی به نوعی در مقابل رهبری قرار گرفتند که خود را با بصیرت میدانند و مدعی هستند که هوش، تجربه سیاسی و عملی بیشتری داشته و با مراکز علمی و فرهنگی ارتباط دارند؛ اما چگونه باید فهمید چه کسی بصیرت دارد؟
پایه اصلی بصیرت تفکر است و انسان باید بینشی عمیق نسبت به مسائل داشته باشد؛ چرا که در مقابل نظام اسلامی توطئهگرانی قرار دارند که خواستههای خود را در زیر لایههایی پنهان کرده و با فریب مردم قصد رسیدن به اهداف خود را دارند. با وجود چنین افراد مکاری در مقابل ما، باید مراقب باشیم و به لایههای زیرین حوادث توجه داشته باشیم و این کار بدون بینش و تفکر عمیق ممکن نیست.
هر چند تفکر لازمه بصیرت است، اما تفکر تنها کافی نیست؛ زیرا طرف مقابل نیز که شومترین نقشهها را طراحی میکند، اهل تفکر است؛ اما نمیتوان گفت چنین کسانی بصیرت دارند. عنصر دیگر بصیرت، استفاده صحیح از این ابزار است.
برای داشتن فکر صحیح، قرآن راهی را به ما یاد داده که در همه زمینهها کارگشاست و آن استفاده از معلومات و یقینیات برای حل مجهولات و مشکوکات است. همانگونه که در حل معادلات ریاضی باید با استفاده از معلومات به مجهولات رسید، در حوادث اجتماعی نیز باید چنین رفتار کرد.
در حوادث اخیر هر فرد منصفی با تحلیل این حوادث و اقدامات فتنهگران و آشوبگران متوجه نقطه مشترکی در همه آنها می شود و آن اینکه نوک پیکان حمله در همه این جریانات به سوی ولایت فقیه نشانه رفته بود و دشمن قصد تضعیف ولایت فقیه را داشت.
از همان اوائل انقلاب نیز عدهای مباحثی چون نحوه نظارت شورای نگهبان، افزایش اختیارات رئیس جمهور و... مطرح کردند تا جایگاه ولی فقیه تضعیف شود. امروز نیز میبینیم که همه تبلیغات دشمنان در رسانههای مختلف برای تضعیف روح اسلام و جایگاه ولایت فقیه است.
در زمان امام راحل(رحمه الله علیه) نیز چون دشمن از اسلام سیلی خورده بود، ولایت فقیه به عنوان نماد اسلامی بودن این نظام مورد هجمه قرار گرفته و هدف، تضعیف و نابودی اصل ولایت فقیه بود. امام(رحمه الله علیه) نیز به خوبی این مسأله را متوجه بودند که چنین تبلیغاتی بر علیه شخص امام(رحمه الله علیه) نبود و بارها نسبت به آن تذکر دادند.
گویا روح امام خمینی(رحمه الله علیه) در کالبد رهبری دمیده شده است و ایشان نیز همچون امام خمینی(رحمه الله علیه) با شجاعت تمام به وظیفه الهی خود عمل می کند.
اگر همه ثروت عالم به ولی فقیه بخشیده شود تا دست از هدف خود بردارد، هر گز چنین نخواهد کرد یا اگر همه با اسلام و مصالح جامعه اسلامی مخالفت کنند او دست از آرمان الهی خود برنخواهد داشت همانگونه که در زمان امام خمینی(رحمه الله علیه) مواردی بود که هیچ یک از نزدیکان امام (رحمه الله علیه) با نظر ایشان موافق نبودند، اما امام خمینی(رحمه الله علیه) آنچه درست تشخیص میداد را اجرا کرد و بعدها همه متوجه شدند که نظر ایشان درست بوده است.
دشمنان هر شخصی را در هر پست و مقامی میتوانند به گونه ای تطمیع یا تهدید کنند، اما تنها شخصی که قابل تطمیع و انحراف نیست ولی فقیه است، زیرا مقام او مقامی الهی است که هیچ کس قدرت نصب و عزل او را ندارد، چرا که اگر ولی فقیه، خلاف احکام اسلام عمل کند خود به خود منعزل میشود و حتی اعلام مجلس خبرگان رهبری نیز به منزله عزل وی نیست بلکه خبر دادن از منعزل شدن وی است. پس این مقام، مقامی الهی است که فقط در راه اسلام حرکت کرده و تطمیع و انحراف او معنا ندارد.
از آنجایی که اسلام تبدیل به کفر نمیشود و از سویی رهبری را نیز نمیتوان منحرف کرد و وی تا پای جان از اسلام دفاع خواهد کرد. با همه امکانات و ابزار و متخصصین خود وارد شدند تا شخصیت رهبری را محدود کنند، چرا که ایران خاری در چشم دشمنان است و شرق و غرب اعتراف دارند تا رهبری هست، نمی توان ایران را از مسیر خود منحرف کرد.
اگر افرادی معدود در ردههای بالا به خاطر حب مقام دست به چنین فتنههایی زدند، بی شک در ردههای پایینتر عدهای به خاطر بیبصیرتی گرفتار این حوادث شدند.
گاهی در جبهه باطل نقاط حقی وجود دارد و گاهی نیز در جبهه حق نقاط ضعفی وجود دارد، اصلا معنای فتنه همین است که باطل با پوششی از حق ظاهر میشود ولی فرد بابصیرت باید با دقت حق را از باطل شناخته و فریب پوشش آن را نخورد و متوجه اصل آن باشد.
گاهی انسان قوه تفکر دارد و حق را نیز از باطل تشخیص میدهد، اما در برخورد با حوادث ابتدا انسان از روی خواست دل قضاوت میکند و بعد به توجیه آن میپردازد و یا به خاطر تعارفات و رفاقتها به گونهای دیگر قضاوت میکند، در این صورت باز نمیتوان گفت فرد بابصیرت است، و از اینجا مشخص میشود که عدهای هرچند قوه تفکر داشته، باهوش هستند و حق را از باطل تشخیص میدهند، اما از آنجا که انگیزه حقیقتطلبی را ندارند، فاقد بصیرتند، افرادی مانند معاویه اینگونهاند که هوششان در جهت مقاصد شیطانی بهکار میافتد.(1388/11/1)