مـاجرای یــــک (سپر) در اول یـک زندگی تــا سپـر گشتن میان غصه ی یـک زندگی
دختـری در خـانه بنشسته بدیده رنـــج را خـاطرات تلخ یـک در ، رفتن یــــک گنج را
صبــر مـادر روزهای واپسین سـر رفته بـود چـون بـرای گریه کردن جای دیگر رفته بود
تـــا مصیبت آمـد و کاشانه ی مـا را گرفت شعله ای از در دویـد و دامــن زهـرا گـرفت
تـا کـه زد ضرب لگد بر در،کمی بی تاب شد پشت در افتاد و همچون شمعِ سوزان آب شد
خانه گریان بود و از این خانه مادر رفته بود شــرح سیلی را اگـر می گفت بابا رفته بـود
روزِ آخِـر مـادرِ مـا بسترش را جمع کــرد گاه گاهی خنده، گاهی گریه همچون شمع کرد
بـــا تـمام نـاتوانی کـارهای خـــانه کـرد اشک ریزان، دست لرزان، موی ما را شانه کرد
گَردهای خانـه را وقتی بـه جـارو می گرفت گاه گاهی هر دو دستش را به پهلو می گرفت
تشنه می شد آب می نوشید آن نورِ دوعین آب می نوشید و زیـرِ لب صدا می زد حسین
از مدیــنه خـسته و از مردمانش سـیر شد مــن بمیرم بابِ مـن از هجرِ زهرا پـیر شد