اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداکار
اتل متل بچهها
که اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ کسی رو ندارن
مامان بابا رو میخواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر
دست میذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش میده به بچههاش
همون وقتی که هرچی
جلوش باشه میشکنه
همون وقتی که هرچی
پیشش باشه میزنه
غیر خدا و مادر
هیچکسی رو نداره
اون وقتی که باباجون
موجی میشه دوباره
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار میزد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
میزد توی صورتش
قسم میداد بابارو
به فاطمه، به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره میبینه
تو رو به جون بچه
بابا رو کردن دوره
بچههای محله
بابا یه هو دوید و
زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرش رو
بابا میزد تو دیوار
قسم میداد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعرههای بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه میگفت
کشتند بچههارو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن؟
کمک میخوایم حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا
غنیمت َنبرده
شرافت و خون دل
نشونههای مرده
ای اونایی که امروز
دارین بهش میخندین
برای خندههاتون
دردشو میپسندین
امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یهروز به هم میرسیم
بازی داره زمونه
موج بابام کلیده
قفل در بهشته
درو کنه هر کسی
هر چیزی رو که کشته
یه روز پشیمون میشین
که دیگه خیلی دیره
گریههای مادرم
یقه تونو میگیره
بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
کی میگه که دروغه؟
ابوالفضل سپهر
****************
اتل متل یه بابا ...
اتل متل یه بابا
که اون قدیم قدیما
حسرتشو مى خوردن
تمومى بچه ها
اتل متل یه دختر
در دونه باباش بود
هر جا که بابا مى رفت
دخترش هم باهاش بود
اون عاشق بابا بود
بابا عاشق اون بود
به گفته رفیقاش
بابا چه مهربون بود
یه روز آفتابى
بابا تنها گذاشتش
عازم جبهه ها شد
دخترُ جا گذاشتش
چه روزهاى سختى بود
اون روزهاى جدایى
چه سالهاى بدى بود
ایّام بى بابایى
چه لحظه سختى بود
اون لحظه رفتنش
ولى بدتر از اون بود
لحظه برگشتنش
هنوز یادش نرفته
نشون به اون نشونه
اونکه خودش رفته بود
آوردنش به خونه
زهرا بهش سلام کرد
بابا فقط نگاش کرد
اداى احترام کرد
بابا فقط نگاش کرد
خاک کفش بابارو
سرمه تو چشاش کرد
هى بابارو بغل کرد
بابا فقط نگاش کرد
زهرا براش زبون ریخت
دو صد دفعه صداش کرد
پیش چشاش ضجّه کرد
بابا فقط نگاش کرد
اتل متل یه بابا
یه مرد بى ادعا
مى خوان که زود بمیره
تموم خواستگارا
اتل متل یه دختر
که بر عکس قدیما
براش دل مى سوزونن
تمومى بچه ها
زهرا به فکر باباش
بابا به فکر زهرا
گاهى به فکر دیروز
گاهى به فکر فردا
یه روز مى گفت که خیلى
براش آرزو داره
ولى حالا دخترش
زیرش لگن مى ذاره
یه مى گفت دوست دارم
عروسیتو ببینم
ولى حالا دخترش
میگه به پات مى شینم
مى گفت برات بهترین
عروسى رو مى گیرم
ولى حالا مى شنوه
تا خوب نشى نمیرم
وقت غذا که مى شه
سرنگ ور مى داره
یه زرده تخم مرغ
توى سرنگ مى ذاره
گوشه لُپ باباش
سرنگ و مى فشاره
براى اشک چشماش
هى بهونه میاره
«غصه نخور بابا جون
اشکم مال پیازه»
بابا با چشماش مى گه
خدا برات بسازه
هر شب وقتى بابارو
مى خوابونه توى جاش
با کلى اندوه و غم
میره سر کتاباش
حافظُ بر مى داره
راه گلوش مى گیره
قسم مى ده حافظُ
خواجه بابام نمیره
دو چشمشُ مى بنده
خدا خدا مى کنه
با آهى از ته دل
حافظُ وا مى کنه
فالُ و شاهد فال
به یک نظر مى بینه
نمى خونه، چرا که
هر شب جواب همینه
دیشب که از خستگى
گرسنه خوابیده بود
نیمه شب چه خواب
قشنگى رو دیده بود
تو یک باغ پر از گل
پر از گل شقایق
میون رودى بزرگ
نشسته بود تو قایق
یه خرده اون طرفتر
میان دشت و صحرا
جایی از اینجا بهتر…
بابا سوار اسبه
مگه میشه محاله…
بابا به آسمون رفت
تا پشت یک در رسید
ابوالفضل سپهر